دوشنبه، 17 ارديبهشت، 1403

ما را در فضای مجازی دنبال کنید

previous arrow
next arrow
Slider

یک روز با آموزشکده ی کشاورزی ساری

یک روز از آموزشکده ی کشاورزی ساری تماس گرفتند و گفتند: «از آنجا که چون شما هنرجوی این مدرسه در سال های اوایل انقلاب بودید، برای شرکت در بزرگداشت یادواره شهدای این آموزشکده در روز سه شنبه مورخ 13/7/95 شرکت نمایید».

یک روز از آموزشکده ی کشاورزی ساری تماس گرفتند و گفتند: «از آنجا که چون شما هنرجوی این مدرسه در سال های اوایل انقلاب بودید، برای شرکت در بزرگداشت یادواره شهدای این آموزشکده در روز سه شنبه مورخ 13/7/95 شرکت نمایید».

از آن روز مانند یک کلاس اولی روزشماری می کردم تا سه شنبه فرا برسد. شور و شعف خاصی داشتم. نمی دانم چرا این حس و حال به من دست داده بود!

خلاصه روز سه شنبه ی بیادماندنی فرا رسید. با عشق و شور وصف نشدنی خودم را به آن جا رساندم. آخرین باری که به آموزشکده رفته بودم، بیست سال پیش بود. از لحظه ی ورود، خاطرات در ذهنم مرور می شد. کل آموزشکده رنگ و بوی محرم می داد. پرچم محرم و تمثال شهدای آموزشکده و هنرستان کشاورزی، جلوه ی خاصی داده بود.

من که در دریای خاطرات قوطه ور شده بودم، با خوشحالی برای چند جوان که همراهم بودند همه ی خاطرات را تعریف کردم. با دیدن صفای محوطه ی دانشکده تا دوردست های گذشته می رفتم. همچون یک ماهی که به تنگ آب بیفتد روحم جان تازه ای می گرفت. وقتی وارد سالن شدم دیدم فضای مجلس، فضای یک بزرگداشت معمولی نیست بلکه شبیه به روز عید است. همه همدیگر را می بوسیدند و در حال بیان خاطرات بودند. من نیز چنین کردم. خانواده ی شهدای این آموزشکده که حدود بیست و یک نفر بودند و چند نفر از جانبازان از جمله آقای مصطفی علمدار، در این مراسم حضور داشتند و زینت بخش این جمع بودند. مدیران و مدرسان هم که حالا دیگر پیرمرد و سپیدموی بودند درجلسه حضور داشتند. همه با هم عکس یادگاری می گرفتیم و خاطرات کهنه را نو می کردیم. من که به عنوان نماینده ی مردم در شورای شهر بودم، دوست داشتم که دیگران خاطراتم را بدانند و به این شرح برایشان بازگو کردم:

در سال 55 وارد این آموزشکده شدم، که آن وقت ها نامش دانشسرای کشاورزی و هنرستان بود. در سال 1355 و 1356 به صورت هنرجوی عادی بودم و مشغول درس و بحث بودم. ولی سال 57 خاطرات زیادی برایمان رقم خورد که بازگفتن همه ی آن ها شاید به اندازه ی یک کتاب شود. در اوج تظاهرات انقلاب و قیام مردمی من 16 سال داشتم و یک نوجوان کنجکاو و فعال در عرصه ی ورزش بودم تازه تمرینات تکواندو را شروع کرده بودم.

من و شهید حجت اله مستشرق و عباس رمضان پور و رضا شیرعلی زاده و عباس کلانتری، دوستان صمیمی یکدیگر بودیم و همیشه با هم بودیم ولی در فعالیت های انقلابی فقط با حجت اله مستشرق هماهنگ بودم. برای اولین بار در تظاهرات ضد رژیم در ساری شرکت کردیم. چند نفر به ما مراجعه کردند و گفتند: شما دو نفر از کجا آمده اید؟ گفتیم از هنرستان کشاورزی. نام مان را نوشت و گفت که شما باید در هنرستان فعال باشید. یک سری راهنمایی هایی کرده بود. مثلاً در مدرسه باید علیه رژیم و شاه با دوستانتان صحبت کنید. ما نیز بدون این که توجهی به ضررهای احتمالی این کار داشته باشیم، به فعالیت هایمان ادامه می دادیم. بعضاً با مخالفت دوستان مواجه می شدیم. واقعاً در آن شرایط این که چند جوان بیایند فعالیت های انقلابی بکنند، بسیار فعالیت سنگینی بود. رییس هنرستان چندین بار به ما تذکر داد و ما بی توجه ادامه می دادیم تا این که بالاخره انقلاب به پیروزی رسید و ما از همه خوشحال تر بودیم. انگار یک مسابقه ورزشی را بردیم. برای همکلاسی های دیگر که با ما مخالف بودند کُرکُری می خواندیم و نهایتاً اولین انجمن اسلامی هنرستان را شکل دادیم و من رئیس انجمن اسلامی شدم و از آن جا به اتحادیه ی دانش آموزان ساری راه یافتم که نزدیک به هفده مدرسه ی راهنمایی و هنرستان را شامل می شد و من به عنوان رئیس انتخاب شدم. اولین رئیس انجمن اسلامی هنرستان کشاورزی و اولین رئیس اتحادیه دانش آموزان را در کارنامه ی خودم ثبت و شروع به فعالیت کردم.

البته ناگفته نماند در آن زمان فعالیت های سازمان مجاهدین (منافقین) و توده ای ها و گروه هایی که همگی بعداً مرتد و یا منحل شدند، فعالیت های چشمگیری داشته و سعی در جذب جوانان داشته اند و این موضوع مسئولیت ما را دو چندان کرده بود. قصد دارم در این زمینه خاطرات خود را در آینده منتشر کنم تا جوانان امروز بدانند که این انقلاب چگونه توانسته به یک کشوری یکپارچه تبدیل شود.

اگر رهبری های هوشمندانه بنیان گذار انقلاب امام خمینی (ره) و یاران صدیقش نبود چه بسا امروز کشورمان دچار مشکلات فراوان و حتی تجزیه بخش های ایران عزیز می شد. قائله ترکمن درگنبد و غرب کشور و جنوب کشور بخشی از توطئه های این گروه های داخلی بود که از برکت خون همین شهدا و شکر خداوند همه شان نابود شدند و به تاریخ پیوستند.